
زینب چو گشت قافله سالار کربلا
صبرش طفر رساند به سالار کربلا
او را نبود اگر نفسی چون دم بهار
میزدخزان به گلشن وگلزار کربلا
زینب کشید بار امانت که آسمان
حاضر نشدبه دوش کشد بار کربلا
گفتندآفرین به خدایش فرشتگان
زینب چو برد پیش چنان کار کربلا
صهبای طاهری که شودعقل ودین ودل
زینب دهد زکوثر و انهار کربلا
تا خشم کبریا نزند شعله خلق را
پیوسته بود همدم تب دار کربلا
تادولت شفا نکند با جهان وداع
شد روز و شب معالج بیمار کربلا
نفرین یزید کرد به آل زیاد وشمر
زینب چو برد حاصل پیکار کربلا
اوگر نبود سود بر آل امیه داشت
سرتا به پای قصه خونبار کربلا
ازخصم اگربراو ستم چندروزه رفت
برداشت پرده از رخ کفار کربلا
خاک سیاه بر سر ال امیه ریخت
زینب چو گفت برهمه اسرار کربلا
ازجوربردگی نشود تا دلی پریش
زینب شکست هیبت اشرار کربلا
نام از نماز و روزه و اسلام حج نبود
زینب نگفته بود گر اخبار کربلا
چون کربلا ز دولت زینب بود سخی
دارد دوام رحمت بسیار کربلا
کن رو سپید شیعه اولاد مصطفی
یارب به حق زینب و احرار کربلا
اشعار داعی از کرم خود قبول کن
ای ذوالجلال عاشق زوار کربلا
والسلام
روستای پوده
حاج سیف الله دایی
1393/3/1